تولدم مبارک!

متنی که می خونید نقد کتاب دوست شاعر عزیزم «بنیامین دیلم کتولی» هست به قلم دوست نویسنده و منتقد عزیزم «اشکان حسین زاده».  طبعن تمام حقوق و مسئولیت نوشته زیر هم متعلق به نویسنده است. خوشحالم که وبلاگم میزبان این اتفاق خجسته شده.


اشکان حسین زاده نظراتتون رو تو همین پست خواهد خوند.


سلاطين خيال

             

نگاهي نقادانه به مجموعه شعر«سلاطين گمشده»اثر«بنيامين ديلم‌كتولي»

 

(آغاز):

«بنيامين ديلم‌كتولي»را مي‌توان شناخته شده‌ترين شاعر استان گلستان دانست.اين شهرت بي‌شك مديون حضور مداوم او در جشنواره‌هاي مختلف كشوري و جوايز بسياري است كه كسب كرده است.اولين دفتر شعر او كه سال گذشته به چاپ رسيد مجموعه غزلي است به نام«سلاطين گمشده»كه توسط«نشر شاني»انتشار يافته است.اين نوشتار به بررسي كوتاه اين اثر مي‌پردازد.

(تمهيدات):

قبل از هر چيز بايد بگويم«بنيامين ديلم‌كتولي»را به خوبي مي‌شناسم.او دوستي نازنين،هنرمندي بزرگ و شاعري به تمام معنا است و اين مسئله را مي‌توان در هر لحظه‌ي زندگي‌اش مشاهده كرد.او طبعي لطيف و روحيه‌اي حساس دارد.اين ويژگيِ آخر در عين زيباييْ كار را براي كسي كه...


ادامه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

 

به پا گر خلد خار آسان بر آرم

چه سازم به خاری که بر دل نشیند



ـــ حالم بده..

ـــ چرا؟!!

ـــ خوشی زده زیر دلم!



من، او و خودم یکجا!

 

بیخود دست و پا میزنی! پیشانی ات را بگیر و کمی جلوتر ببر. حالا محکم بکوب به آینه... حالا تماشا کن. افکارت را که تمام صورتت را پوشانده. حتا برای دیدن خودت هم باید زحمت بکشی. بکش! فقط تا حدی که از جا کنده نشود.

می دانم، حالا می خواهی بالا بیاوری- دستت را و همین اول کار لکه دغدغه انسان بودن را از روی پیشانی ات پاک کنی. بکن! می بینی؟ انسانش پاک شد، ولی بودن نه! حالا دست بکش- از انسانیت تا خواستنی هایی که چشم چپت را پوشانده. خب، کمی پلک بزن تا مطمئن شویم چشم خودت است. شاید پروانه ای نشسته باشد جای چشمت و همزمان با پلک زدنت بال بزند! بپا غلط نکنی وگرنه همین که پروانه بپرد تازه چشم وا می کنی و می فهمی که هیچ...

بکش پایین- انگشتت را تا روی بینی. راه نفس که باز نباشد چشم و پیشانی به چه کار؟!  نفس که نکشی پلک زدن بیگاری ست. خب نکش! بیگاری را می گویم! تازه. این تعفن دروغ است که پاشیده روی بینی ات. پاکش نکنی می میری از گند و کثافت بیچاره! تقصیر من که نیست. بینی من که نیست. دروغ های من که نیست!

بکش بالا... بالا تر... وایسا وایسا! چشم راست نه! بیا کمی راجع به چشم راست حرف بزنیم.
چشم چپ را که باز کردیم شکر خدا بی پروانه! می خواهی دیگر سراغ این یکی نرویم؟ آخر هرچه فشار که می آید از همین سمت راست است! اصلن بگذار ببینم روی این یکی چه ماسیده... چشم راست بیچاره من!

نه نه گریه نکن! این دستمال و این کیسه را بگیر. هرچه پاشیده روی آینه جمع کن از روی صورتت. همه را بگذار توی همین کیسه. حالا بیا جلو. دکمه های پیراهنت را باز کن. خب. با فشار انگشتها قفسه سینه ات را بشکاف. می دانم درد دارد اما دیگر چیزی نمانده. کمی بیشتر... خوب است. حالا کیسه را بگذار همانجا... خوب است. حالا آرام بمیر...

 

 

 

 

برای مریم

به هر نگاه

با هر پلکی که می زنی

موج می خورد این آرامش

تا روی سینه ام

 تا... اینجا

 

------------------
پ.ن: مدت زیادی نبودم، و اتفاقهای زیادی افتاده. اگر حوصله ای بود به شرح خواهم نشست ورنه تو بدان که خوبم و ملالی نیست. جز...
پ.پ.ن:سال جدیدتون آرومترو قشنگتر
پ.پ.پ.ن: به رسم هر سال نو: تو اسفند دود کن... / فروردین را خودم به آتش می کشم!

لطفن روي لينك زير كليك كرده
و محتواي اين پست را در روزنامه اعتماد(پاراگراف ششم) بخوانيد!

http://www.etemaad.ir/Released/88-09-25/151.htm#168886


- حالا فقط نُت هاي جانم است كه ماسيده روي لبم...

- از تمام دوستاني كه مبلغ بليت خود را به كودكان محك اهدا كردند بي نهايت سپاسگزارم. ( به تمام اهدا كنندگان هديه‌اي به عنوان ياد بود پيشكش كرديم و باقي افراد مبلغ بليت خود را دريافت كردند)

-هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

-براي اينكه مثل من و دوستانم شوكه نشويد عبارت «لغو كنسرت» را در گوگل سرچ كنيد.

- در پايان از تمامي كساني كه در برگزاري اين برنامه ياري‌ام كردند تشكر وافر دارم.

سلام و عذر خواهي از كم نويسي متوالي!

اين روزا درگير برگزاري «سومين رسيتال پيانو دانشجويان دانشكده فني دانشگاه تهران» هستم. وقتي كه هم مدير اجرايي باشي و هم مدير هنري درگيري و استرس بسيار بالاست، اما خوشبختانه كارا داره به خوبي پيش ميره. (اگر بگذارند!)
برنامه روز 25 آذر ساعت 17 توي تالار فردوسي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران برگزار مي‌شه و تمام عوايد فروش بليط براي كمك به بچه هاي مبتلا به سرطان به موسسه «محك» تعلق مي‌گيره. اگه مايل به حضور تو برنامه بوديد ميتونيد به شماره‌اي كه تو تراكت هست(88026365-021) تماس بگيريد يا اينكه اسم، تعداد افراد و شمارتونو واسم كامنت خصوصي بذاريد تا واستون صندلي رزرو كنم.

هزينه بليط براي عموم: 10هزار تومان / براي دانشجويان دانشگاه تهران: 5 هزار تومان


تا حالا تعداد زيادي بليط فروخته شده، اميدوارم دير نجنبيد!


«سمینار کالبد شکافی نشانه»

بررسی وجوه نظری نشانه و کاربرد آن در گرافیک
سخنران: نوید همراه
با حضور اساتید و دانشجویان دانشکده های سوره و انقلاب اسلامی
شنبه، 30 آبان 1388، ساعت 11 (همزمان با افتتاح نمایشگاه پوستر و آرم)

تهران، خ.آزادی، بین بهبودی و خوش، دانشکده سوره، نگارخانه آیه

لینک خبر در سایت رسم


بی خیال اصلاً تو

نمی فهمی چی میگم!


- چته؟ چرا مي لرزي؟!

- سـ سـ سردمه...

- بيا تو بغلم... گرم مي شي؟

- آره خوبه

- پس چرا مي لرزي هنوز؟

- نمي دونم... شايد از ترسه

- ترس؟! ترس از چي؟

- هوم... خب از سرما

- سرما... سرما چيه؟

- چه مي دونم. همونيه كه من ازش مي ترسم، اونقد كه بلرزم!

- دستتو بده به من... حالا اگه يه سوزن باشه كه فرو بره كف دستت، تو دردت مياد. درسته؟

- نه! دردم نمياد. مي سوزه!

- خب همون! حالاانگشتمو ببين... مثل همون سوزنه ميذارمش كف دستت. مي سوزه؟

- نه!

- چرا نه؟

- خب اين كه سوزن نيست!

- آهان... پس سوزني كه نيست درد نداره. اهوم؟

- اهوم

- حالا مي دوني سرما چيه؟

- چيه؟

- سرما در حقيقت نبودن گرماست. يعني اصلاً چيزي به اسم سرما وجود نداره! همش بود و نبود گرماست. حالا از سرمايي كه اصلاً وجود نداره مي ترسي؟ اونم اونقد كه مي لرزي!

- ...

- بهم بگو ديگه از چي مي ترسي؟

- هوم... از تاريكي

- زكي! تاريكي چيه؟!

- تاريكي...؟

- نبودن نوره! چيزي به اسم تاريكي هم اصلاً وجود نداره! اگه نور باشه روشنايي داريم اگه نباشه روشنايي نداريم. تاريكي كجاشه؟

- ...

- يه چيز ديگه هم ميخواي بدوني؟

- آره بگو

- ديگه نمي لرزي!


-------------------
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي...

خیلی وقته که می خوام اینجا بنویسم. ولی ابر و باد و مه و خورشید و فلک نمیذارن! حالم هنوز خوبه و ملالی نیست جز... حالا اومدم بگم که بعد مدتی پروفایل گرافیکیم رو توی نگارخانه ایرانی راه انداختم. اونجا بعضی از تجربه های هنریمو می ذارم تا بیشتر یاد بگیرم. خوشحال می شم شما هم ببینیدو نظر بدید. 

برای دیدن کارها اینجا کلیک کنید

شش روز پیش بود که به دنیا آمدم. اما حرفی برای گفتن نبود. چنانکه هنوز...

سخته اما... مي‌شه باور كرد كه زمين از زمونه بيزاره

كه تن سبز كوه جاي درخت زخمي كينه‌هاي نيزاره...



-------------------------

- نميدونم كي مي‌خواد تموم شه اين ترانه!

- راجع به تغييرات قالب هنوز به نتيجه‌ي دلخواهم نرسيدم. اگه يه ريزه وقت پيدا كنم قول ميدم اول سرمو بخارونم بعد اين قالبو درس كنم.قول مي‌دم!

- گوش شيطون كر حالم خوبه. تو چطوري؟

تغيير خواهد كرد. بيش از اين!




سكوت مي كنم بر اين سوگ چهار ساله....

گرچه اين زخم عميق را اميد درمان -ديگر- نيست!




...some dance to remember, some dance to forget

ديالكتيك پنيري! (اصلاحيه1)


ـ ساندويچ موجود ابلهيه كه فقط مي تونه خورده شه! ولي پنير مي فهمـــه! كِــــــــش ميــــاد!!!





-----



ديونه ي ديونگي آسمونم!

ساعت 21:30 - هوا ابري بود - زدم بيرون - همون پياده رو كنار اتوبان - قدم زدم - آواز خوندم - رعد و برق مي زد- اثري از آدميزاد نبود - بلندتر خوندم - بارون گرفت - رعد و برق مي زد - بلند تر خوندم - باد ميومد - بارون شديد شد- بلندتر خوندم - رعدو برق ميزد - بارون مي زد - داد مي زدم - داد مي زدم ...

.
.
.

رسيدم خونه - بارون نمياد - رعد و برق نمي زنه - باد نمياد - خيلي آرومم - سبكم مثل يه پَر - صدام گرفته...


--------
من عاشق رعد و برقم... با رگبار پراكنده!

آقا اجازه چرا مُرديد؟

ديگر ياد گرفته بوديم كه بخوانيم و امروز اولين چيزي كه خوانديم شما بوديد آقا!

اولش چشمهاي بصيرتمان گرد شد و بعد از آن انشاهايمان درد گرفت. آقا اجازه، الان كلمه ها و تركيب هاي تازه مان هم تير مي كشند! دلمان هم كمي گرفته شده آقا! آقا اجازه، روزنامه را كه خوانديم از شما چه پنهان الفبا هم يادمان رفت آقا! به خدا نه اينكه شما خوب ملتفتمان نكرده باشيد! فقط سرمان كمي گيج رفت... حا لا هم برگشته. آقا به خدا حواسمان جمع شده ديگر.

آقا اجازه، امروز هر پرنده اي را كه ديديم ياد شما افتاديم آقا. آقا اجازه، قبل از اين هم هروقت مكتب را كنار ادب مي گذاشتند، به جاي فلك ياد شما مي افتاديم. آقا اجازه، شما فلك نداشتيد. بال داشتيد آقا. آقا اجازه، امروز كلمه ها هم پر در آورده بودند آقا. امروز همه چيز بال داشت! مي پريد و مي چرخيد دور سرمان! آقا اجازه... شما چرا مُرديد؟!

آقا امروز روز معلم بود به خدا! امروز صبح يك جفت جوراب سفيد از چمدان بابا كش رفته بوديم و كادو كرده بوديم براي شما آقا... آقا اجازه، شما كه رفتيد جوراب پايتان بود؟! به خدا آن بالا هوا سرد است آقا!

آقا اجازه، دلمان هي گرفته تر مي شود... به خدا بهانه نمي آوريم آقا!!! به جان مادرمان مشقهايمان را مي نويسيم آقا! به جان مادرمان وقتي كه نوشتيم نمي گذاريم خواهر كوچكمان خطخطي اش بكند آقا! به خدا اين بار دروغ نمي گوييم!!! باور كنيد حالمان بد شده آقا... آقا اجازه... دفتر و كتابمان هم درد مي كند...

آقا اجازه، اصلن تقصير خودتان بود! بيكار بوديد يادمان داديد؟! اگر بلد نبوديم كه امروز روزنامه نمي خوانديم! آنوقت مثل رسول و مرتضي مي نشستيم پاي تلويزيون و گول گربه نره و روباه مكار را مي خورديم. آنوقت نمي فهميديم كه شما مُرديد آقا! فردا هم براي تشييع تان ساعت 9 صبح نمي آمديم تالار وحدت! آقا اجازه، تالار وحدت دور است آقا، نمي شود بياييد سر كلاس خودمان؟ آقا اجازه پاهايمان درد مي كند به خدا!آقا اجازه، چرا مُرديد...؟

آقا زنگ خورد...

ما مي رويم خانه... سرمان را بگذاريم توي بالش و گريه كنيم آقا. جوراب هاي سفيد بابا را هم ميگذاريم سر جايش، قول مي دهيم! آقا اجازه، يعني امشب مشق ننويسيم...؟ آقا اجازه... ادبياتمان درد مي كند آقا....





-------

رضا سيد حسيني مُرد.

و هنوز نان گندم خوب است.....


من از پايان مي ترسيدم و

آغاز كردم....





آ

وي

زا

نم

از بي رحمي يك علامت سؤال...


--------
هيچي!

خوبم!

خوبتر از آفتاب، تو این روزای بارونی...

 

 

-------
باورت میشه؟!!

بَدم!

بدتر از اين روزاي سگي!

...اگر این هسته شکافته شود دنیا زیر و رو می شود واگر شکافته نشود همه چیز همینطور راه- راه باقی می ماند. با آدم هایی که به بی راهه می روند.. با سوسکها و مورچه ها و موریانه ها...

موریانه ها!!!!

قاتلان خونخوار و شیاطین بزرگ! اگر همین موریانه ها نبودند نسل پینوکیو ها منقرض نمی شد. آنوقت مردم دیگر دروغ نمی گفتند که دماغشان بزرگ شود و بعد جراحی پلاستیک بکنند.
آنوقت پدر ژپتو اینقدر زود پیر نمی شد...




قسمتي از «آخرين يادداشت هسته ي يك سلول انفرادي»

سلام و تبريك سال نو + يه عالمه آرزوي خوب.

چيزي گفتني تر از عشق بازي با ساحل ندارم. يه بار ديگه زندگي كردم باهاش...



در لب تشنه ي ما بين و مدار آب دريغ

بر سر كشته ي خويش آي و زخاكش برگير

«حافظ»


بقيه عكسا رو توي ادامه مطلب ببين.

اگه يه عنوان هم براي اين كار به ذهنت رسيد خوشحالم مي كني بگي


ادامه نوشته

امسال هم گذشت و...

                                کسی ما رو نکُشت!

خسته ام

خسته

خيلي خسته

خيلي...

چیزی که نمیذاشت بخوابم

صدای خُرخُر همسایه بالایی بود!


-----------

با تشکر از حدس زنندگان گرامی.